روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

علاقه روشاجونی به صدای کاغذ

دیروز بعدالظهر داشتم میز کامپیوتر رو مرتب میکردم و کاغذ هایی که  به درد نمیخورد رو  پاره میکردم اولین کاغذ رو که پاره کردم دیدم شروع کردی خندیدن انقدر از صدای پاره کردن خوشت اومده بود که حد نداشت دیگه منم هر چی کاغذ بود هی پاره میکردم هی شما میخندید  هی کاغذ پاره میکردم هی شما میخندیدی خلاصه خیلی خوش گذشت.اینم یه کشف مهم از علایق های شما توسط مامان آتنا   ...
10 مرداد 1391

خرید برای روشا جونم

امروز بعدالظهر بعد از اینکه بابایی اومد سفره افطارشو آماده کردم و به شما شیر دادم و گذاشتم پیش بابایی تا برم برای شما خرید کنم و این لباسها و کفشهای خوشگلو خریدم و زودی برگشتم خونه ولی بابایی میگفت خیلی اذیتش کردی و دختر خانومی نبودی آخه چرررررررررررررررا ؟ ...
9 مرداد 1391

سالگرد ازدواج مامانی و بابایی

  ٦ مرداد پنجمین سالگرد ازدواج من و بابایی هستش میخوام از این طریق هم به بابا تبریک بگم هم تو رو توی شادی عشقمون شریک کنیم   محمد عزیزم در ثانیه‌ های بودنت می ‌مانم . در فصل شکست خوردنت می ‌مانم   یک سال نه ده سال چه فرقی دار د. تا لحظه دل سپردنت می‌مانم و دوستت دارم …  لحظه های هستی من از تو پر شده ست در تمام روز در تمام شب در تمام هفته …در تمام ماه در فضای خانه .. کوچه .. راه در هوا .. زمین .. درخت .. سبزه .. آب در خطوط در هم کتاب در دیار نیلگون خواب پنج سال پیش که دستهای عاشقانه به هم دادیم           ...
7 مرداد 1391

خنده روشا در لالا

امروز صبح که لالا کرده بودی شروع کردی خندیدن منم سریع دوربینو برداشتم بدون اینکه فرصت بکنم تنظیم نور بکنم ازت عکس گرفتم میخواستم این لحظرو از دست ندم یک کم عکسش بی کیفیت شد ولی مهم خودتی که عین یه فرشته داری میخندی  قربونت برم الهههههههههههههههههههههههههههی همیشه خوابهای خوب ببینی و خوب بخندی ...
7 مرداد 1391

خرید اسباب بازی از شهر کتاب و اولین افطاری روشا خانوم

دیروز با بابایی و شما رفتیم شهر کتاب مرکزی تا برای شما کلی اسباب بازی بخریم بعد از کلی گشتن و تصمیم اینکه چه اسباب بازی هایی برای سن شما مفیده و یا اینکه  برای خلاقیتت خوبه این اسباب بازی ها رو خریدیم استوانه حلقه ا ی برای اینکه هم با رنگها آشنا بشی هم قدرت دستت افزایش پیدا کنه که بتونی حلقه ها رو توی استوانه بندازی ،توپ جغجغه ایی برای اینکه هم از صداش خوشت بیاد هم با مامانی و بابایی توپ بازی کنی و بتونی یک وسیله بزرگ رو تو دست بگیری و پرتاپ کنی، مکعب های رنگی برای اینکه بازم با چهار تا رنگ اصلی آشنا بشی و هم اینکه مثل لگو روی هم بچینی ,چون هر چی گشتم لگویی برای سن شما نبود و دیدیم این مناسبترین چیزه که جایگزینش...
6 مرداد 1391

روشا در حال لذت بردن از دست

دیروز بعدالظهر خوابیده بودی منم هیچ کاری نداشتم گفتم کمی پیشت بخوابم ولی تا اومدم بخوابم بیدار شدی و شروع کردی به شیرین کاری و دست و دهنت کردن منم دیگه خواب از سرم پرید و دوربین رو برداشتم ازت عکس گرفتم انقدر کارات بامزه بود که تند تند داشتم عکس میگرفتم و توجه نمیکردم چه قدر دور و برمون شلوغه .قربون اون اداهات برم که انقدر ذوق کردم از ذوق زیاد سرم درد گرفت . عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم ...
5 مرداد 1391